نوشته شده توسط: علی احمدی
یه یارو اوایی میره ساندویچی میگه:
"آقا یه رول کالباس بده"
یارو شروع کرد به بریدن کالباسها
پسره داد زد :
اگه دو تا قمی با هم عروسی کنند
بچشون میشه " قمقمه "
اگه یه قمی با یه بابلی عروسی کنند
یه روز یه ترکه لباس مشکی خاکی پاکی تنش بود
یه نفر بهش رسید و گفت : "چی شده "
ترکه گفت: " مادر بزرگم به رحمت خدا رفت
همین الان دفنش کردیم"
گفت: "چرا لباست خاکیه"
ترکه گفت: " آخه خیلی مقاومت کرد"
عربه تو بیابون شترش خراب شد . رفت به یه تعمیرگاه
به مکانیکه گفت : "آقا شترم خراب شده"
بعد با پتک زد تو تخمای شتره ، شتره زد به بیابون
عربه اومد پیشش و گفت آقا شترم در رفت
مکانیکه گفت : "خودتم بیا رو چال" و زد تو تخمش
یارو هم شروع کرد به دویدن . بعد شاگرده مکانیکه
اومد پیشش گفت: "اوسا ، اوسا ، یارو پول نداد"